شهید عبدالرسول رهدار، دوم فروردین 1338، در شهرستان زابل به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، کارگر ذوب آهن بود و مادرش زینب نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته انسانی درس خواند و دیپلم گرفت. از سوی ژاندارمری در جبهه حضور یافت. بیست و یکم خرداد 1360، با سمت فرمانده دسته در باختران هنگام درگیری با نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش گلوله به شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.
شهید عبدالرسول راهدار فرزند اسماعیل در بیست و ششم دی ماه 1338 در شهرستان زابل متولد شد. آنها دو برادر و دو خواهر بودند. پدرش کارگر کارخانه ذوب آهن و مردی بسیار پر تلاش و زحمتکش بود.پ
پس از سپری نمودن دوران خردسالی برای کسب علم و دانش به مدرسه رفت با تلاش و پشتکار فراوان توانست مدرک دیپلم خود را اخذ نماید . او فردی بسیار کوشا و فعال بود . اخلاقی بسیار نیکو و پسندیده داشت و به بزرگتر ها با خصوص پدر و مادرش احترام زیادی می گذاشت.
با وجود جنگ تحمیلی ایران و عراق و مشاهده وضعیت نابسامان کشورشان برای اینکه یک وجب از خاک ایران بدست مزدوران عراقی نیفتد از طریق ژاندارمری ثبت نام نموده و به منطقه جنگی اعزام شد و مسئول فرمانده دسته شد.
او به امام خمینی علاقه زیادی داشت و همیشه گوش به فرامین ایشان بود. تا اینکه پس از چندی برای ماموریت به سیستان و بلوچستان داوطلب شد و در تاریخ هفدهم خرداد 1360، پس از درگیری ومقاومت با دشمنان بر اثر اصابت تیر به ناحیه شکم در منطقه جنوب باختران به درجه رفیع شهادت که همانا آرزوی دیرینه اش بود نائل گردید . پیکر پاک و مطهر او را پس از تشیع جناره ای با شکوه و در بهشت زهرا تهران به خاک سپردند .
اوایل شب، برق زندان قطع شده و آسایشگاه در تاریکی فرو رفته بود. تنها می شد با باریکه ی نوری که از پنجره به دیوار می تابید، رنگ خون را روی دیوارهای زندان تشخیص داد.من نیز در گوشه ای از دیوارهای محصور زندان نشسته بودم و با دلی دردمند و اندوهگین آخرین وصیت یکی از برادران آزاده را که لحظاتی پیش به شهادت رسیده بود، در خاطر مرور می کردم. او صادقانه و با زبان خاص خودش گفته بود: هر کدام از شما که به میهن اسلامی بازگشتید،از قول من به ملت عزیز ایران بگویید کسانی که به جمهوری اسلامی خیانت کنند من از آنها نخواهم گذشت و هرکس به اندازه ی خدمتی که کند، اگر لایق باشم، از او شفاعت خواهم کرد. به خانواده ام نیز بگویید من مردانه در برابر دشمن ایستادم و مردانه به شهادت رسیدم. صداقت و اخلاص او در بیان این گفته ها چنان بود که نمی توانستیم از فرو ریختن اشکهایمان جلوگیری کنیم و در آن فضای ملکوتی سوگند یاد کردیم که وصیت او و دیگر شهدای گرانقدر آزاده را به گوش ملت ایران برسانیم.
"...به خاطر عشق است كه فداكاری می كنم. به خاطر عشق است كه به دنیا با بی اعتنائی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است كه دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس می كنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می كنم.
عشق هدف حیات و محرك زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام.
عشق است كه روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می كند، مرا از خودخواهی و خودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می كنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می كنم. لرزش یك برگ، نور یك ستاره دور، موریانه كوچك، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است.
برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی، كه مدتهاست با آن آشنام. ولی برای اولین بار وصیت می كنم. خوشحالم كه در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم كه از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترك گفته ام. علائق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره كرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم..."
وصیت می کنم … وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم! به معبودم ! به معشوقم ! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی می دانم! او را وارث حسین می خوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت می کنم …
برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولی برای اولین بار وصیت میکنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترک گفته ام. علایق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره کرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت میروم. از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائیها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم … از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم. از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم … تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم… تو ای محبوب من رمز طایفه ای، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش می کشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل می کنی، کینه های گذشته و دشمنی های تاریخی و حقد و حسدهای جهان سوز را بر جان می پذیری، تو فداکاری می کنی، تو از همه چیز خود می گذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها می کنی، و دشمنانت در عوض دشنام می دهند و خیانت می کنند، به تو تهمتهای دروغ می زنند و مردم جاهل را بر تو می شورانند، و تو ای امام لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و عمل به مثل انجام نمی دهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال و قدم بر می داری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار می کنم که در رکابت مبارزه می کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می نوشم… ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم… اما من، منی که وصیت می کنم، منی که تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم! من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است … به سه خصلت ممتاز شده ام: 1. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم. 2. فقر که از قید همه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمی کند. 3. تنهایی که مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محرومیت آشنا می کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا کسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله های صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر می گردد، کمتر می یابد … کسی که وصیت می کند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است. آریایمحبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می کند … وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده اند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است. وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض داده ام. به کسی بدی نکرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم … آری وصیت من درباره این چیزها نیست … وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است … احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت می کنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم… تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می کنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی کنم. چیزی نمی خواهم، گله ای نمی کنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است … عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی وخودبینیی رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است … به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم … می دانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کرده ام، حتی عشق ورزیده ام، ولی جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوءاستفاده می نمایند! اما این بی خبران نمی دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده اند. نمی دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست … و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید … می دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی. انسانها را دوست می داری. به همه بی دریغ محبت می کنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده می کنند. حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول میزنند … تو اینها را می دانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمی دهی … زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران برچمن و شوره زار می باری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی گیری …
... عزیزان آدمی باید بداند در پس هر عملی هدفی نهفته و عمل بدون هدف بیهوده می باشد. به همین منظور شخص باید به خودش بنگرد و همیشه پنج سوال را نزد خود مطرح کند: از کجا آمده ایم؟ به کجا می رویم؟ برای چه آمده ایم؟ کجا هستیم؟ و چه کار باید بکنیم؟ ما باید امام عصرمان را بشناسیم و اکنون در زمان غیبت بقیه الله الاعظم ارواحی و ارواح العالمین له الفداء این موسی زمان و بت شکن دوران خلیل الله امام روح الله مبشر و منذر است و تنها راه نجات و فلاح اطاعت بی چون و چرا از وی و حرکت کردن در خط مبارکش می باشد ...قدر این هیاتها را بدانید. یاد اباعبدالله و حماسه اش، را همیشه زنده نگه دارید. فرزندان خود را [مذهبی] تربیت کنید. قرآن را بخوانید و در تعلیم و تعلم آن کوشا باشید و اگر می توانید سوره های آن را حفظ کنید و با ممارست و کار فرهنگی از سنگرهای ایدئولوژیکی خود پاسداری کنید.
مناجات نامه
... بار الها گنهکارم، خطا کردم، در محضرت معصیت کردم. خدای من این حقیر بنده ناسپاسی بودم و عمرم را به بطالت گذرانیدم. الهی به دلیل بیچارگی، لیاقت بندگی تو را نداشته ام و روسیاهم. خداوندا فردا به چه رویی در محضرت حاضر شوم؟ چگونه خودم را شیعه بنامم و امید شفاعت داشته باشم؟ خدایا شرمنده ام از انیکه نامه عملم را به دست مولایم بدهند. بار الها به فضل تو امیدوارم. (اللهم اغفر لی الذنوب التی ...) پروردگارا از تو می خواهم که مرگم را شهادت در راه خودت قرار بدهی و در آخرت شفاعت مولا ابا عبدالله را نصیب ما بکنی زیرا به فرموده ابا عبدالله برای مرد کشته شدن در راه خدا افتخار است. (مقتل امرء بالسیف فی الله افضل) و برای او ننگ است که در مسیر غفلت بمیرد.
دست نوشته
... همسر مهربانم، حجاب را به نحو احسن [حفظ کن زیرا] آن کوبنده تر از خون شهداست. با حفظ آن زن هویت اصیل و شخصیت اسلامی خود را پیدا می کند. نکاتی را قبلاً در رابطه با تغذیه صحیح و حلال گفتم، فراموش نکن زیرا حسین بن علی (ع) در روز عاشورا به سپاه یزید همین مساله را گوشزد کرد. قصاوت قلب آنان از تغذیه حرامشان بود، تغذیه حرام که از گناهان بزرگ است، نقش موثری در اعوجاج و انحراف دارد. سوم اگر در آینده با شماتت کنندگانی رو به رو شدی که قدم حقت را مورد شماتت و سرزنش قرار دادند به آنها بگو: «روزی می شود که افرادی چون خود شما و یا بدتر از شما به شماتتان مشغول شود ...» چهارم: ذکر خدا را فراموش نکن. قرائت قرآن و ادعیه را فراموش نکن. در کارهایت رضایت خدا را در نظر بگیر و توکل بر خدا کن. سعی کن اعمالت طبق رساله امام باشد.
دست خط
بسمه تعالی امام را دعا کنید. برای سلامتی امام صلوات و اعوذ بک ربّ ان یّحضرون (مؤمنون 98) و به تو پناه می برم بار خدایا از آن چه شیاطین به جسم راه یابند و مرا از یاد تو غافل سازند. با سلام بر مهدی (عج) امام زمان و عاشقش خمینی موسای دوران و دیوانگانش رزمندگان اسلام و جندالله. و با درود بر ارواح طیبه ی شهدا و عرض تبریک به پیشگاه ائمه ی طاهرین و صدیقه کبری (س) به مناسبت تولد فرزند گرامیش حضرت ثامن الائمه امام رضا(ع) و هم چنین سلام و عرض تبریک به امام و امت امام به خصوص همسر عزیزم و با عرض معذرت از این که نتوانسته ام تا به حال به اقدام به نوشتن چند سطری که حاکی از ضعف ایمان و بیان است بنمایم زیرا یا فرصت نبوده و یا اگر وقتی داشتم سعادت و توفیق همراهم نبوده است و هم این که زبانم الکن و قلبم در مقابل بیان احساسات بسیار کند است ولی از خداوند توفیق به پایان رساندن این نوشتار را می طلبم. همسر عزیزم، انسان موجود عجیبی است و حالات گوناگونی دارد، گاهی شادان و زمانی دیگر محزون است که در هر حالت می بایست متوجه خدا و رضای او بود و هم توجه و التفات به روز حساب داشته باشد(و من ایقن بالحساب لم یفرح قلبه: کسی که یقین به روز حساب دارد هرگز دلش شادان نمی گردد.) واین میسر نیست مگر این که آدمی بداند از کجا آمده، چرا آمده، چگونه آمده؟ به کجا می رود؟ و... و بداند که هر لحظه که می گذرد محکوم است لحظه ی دیگری برایش نباشد و دنیا دینه ی فانی را ترک گوید و می بایستی از لحظه لحظه ی عمرمان کمال استفاده را ببریم و از این نعمت و فرصت الهی غفلت نکنیم (که من غافل بوده ام...الهی العفو). سعی کنیم در تکمیل آن چه به زبان می آوریم (کلمه ی مبارکه ی ایمان) را به مرحله ی اثبات برسانیم. ایمان سه مرحله دارد (زبانی_ قلبی_ عملی) اگر ما به زبان مطلبی را بگوییم ولی قلباً اعتقادی بدان نداشته باشیم منافق و مشرکیم (لم تقولون مالا تفعلون-کبرمقتا عندالله ان تقولوا مالا تفعلون) چرا چیزی را می گویید که بدان عمل نمی کنید. بترسید از خدا از آن چه می گویید و عمل نمی کنید و ایمان قلبی و زبانی بدون عمل فایده ای ندارد این هر سه لازم و ملزوم یکدیگرند و این جاست که خداوند می فرماید (احسب الناس ان یترکوا ان یقولو آمنا و هم لا یفتنون: آیا مردم می پندارند همین که گفتند ایمان آوردیم و آن ها را وامی گذاریم و امتحانشان نمی کنیم؟) آره عزیزم خداوند این جا آدمی را مورد امتحان قرار می دهد و بسیار حساس امتحان می کند. سؤالاتش ریز و تشریحی می باشد و در پاسخ آن ها و این که تا چه حد در گفتار صداقت داشته ایم (که گفته ایم ایمان آورده ایم) می بایستی وقت صرف کرد (تمام عمر) وزیرک و ریزبین بود و مسایل را موشکافانه بررسی کرد و پای درس اساتید (رسولان_ امامان_ علماای دین(فقها)) رفته و از محضرشان کسب فیض نمود تا راه صحیح حل مسایل و مشکلات آموخته شود و در عمل و اثبات ادعا به کار بندیم و گاهی می شود که با خون باید صداقت را نشان داد و این جاست وقتی از رسول گرامی اسلام (ص) می پرسند شهدا چرا در قبر مورد سؤال (نکیر ومنکر) واقع نمی شود: (ما بال الشهید لا یفتی فی قبره؟ چرا شهید در قبرمورد آزمایش قرار نمی گیرد، در جواب می گویند: کفی بالبارقه فوق رأسه فتنة: یعنی شهید در زیر برق شمشیری که بالای سرش بود امتحانش را پس داده است.) زینب جان، دنیا محضر خداست و عرصه ی امتحان و آزمایش و خوش به حال آن که قدر دانسته و به فکر توشه ی آخرت باشد. (الدنیا مزرعة الاًخرة) که دنیا مزرعه ی آخرت است و هر چه در این دنیا بکاریم آن جا می بایستی درو کنی و خرمن ......... حقیر که بنده ی عاصی هستم و یا عملی ندارم و اگر اندکی باشد که طاعتی به جای آورده باشم به آفت عجین و ریا و... آلوده و سوزانده شده اند.
بسم رب الشهدا والصديقين
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.